Fix me| Part 51
مرد با دستمالی که روی میز بود ردِ قهوهی بجا مونده ی روی لبش رو پاک کرد.
-معصوم بازی در نیار، خودت هم میدونی هردومون چقدر روی واقعیت رو میشناسیم. تو اون دختری که مردم فکر میکنن "وای چه دختر خوبیه! اون ی فرشتست! چقدر معصوم و پاک و مهربونه! آخی!" نیستی. تو فقط یه هرزه ای، هرزه ی توجه. یه جادوگر سلیطه که با قیافه ی پاک معصومش دیگران رو گول میزنه و وانمود میکنه که خیلی آدم مهربون و خوبی عه! درحالی که فقط و فقط ی جنده ی توجه عه!
مرد حرفهاش رو بدون هیچ تردیدی و احساس بدی، به طور وحشیانهای دردناک تو صورت دخترک کوبوند.
دختر که تا الان فقط با چشم های ناراحت و معصوم بهش نگاه میکرد، حالت صورتش تغییر کرد و نیشخندی زد.
سوجین: اوه واقعا؟ خوب منو شناختی. ولی تا اینجا کوبندی اومدی و کافه رو اجاره کرده تا به من بگی من یه هرزم؟
دختر با نیشخندی که حالا پر رنگ تر شده بود جواب داد. مرد قهوه ای دیگه سفارش داد و یه دور دختر رو از نوک انگشت تا سر برانداز کرد.
-دوستش داری؟ تهیونگ.
بدون هیچ آمادگی قبلی ای پرسید، دختر دست به سینه شد.
سوجین: اوه البته، معلومه که آره.
-بهتره ازش دور بمونی، بهت یاد ندادن که به اموال مردم چشم نداشته باشی؟ هوم؟
سوجین: اوه؟ از کی تاحالا اون شده اموال "تو"؟ اگه مال تو عه چرا هر روز با من میاد سر قرار؟ قبول کن اونم از من خوشش میاد.
دختر تمسخرآمیز لبخند زد. مرد قهوه ای که براش آورده بودن رو دوباره سر کشید.
-گفتم ازش فاصله بگیر یا مجبور میشم از راه سخت بینتون فاصله برقرار کنم. مجبورم نکن کاری کنم که به گوه خوردن بیوفتی.
سوجین: میبینیم کی اول تهیونگو به دست میاره!
مرد خنده ای عصبی کرد و این بار با صدایی بلندتر گفت.
-مراقب حرف زدنت باش! اون یه وسیله نیست.
سوجین: به هرحال، میبینیم! من اونو مال خودم میکنم.
-اگه بزارم جئون جونگکوک نیستم.
سوجین: دوستش داری، نه؟
-من دوستش ندارم، عاشقشم، و مطمئنم مثل بعضی ها فقط برای "سرگرمی خودم" ازش استفاده نمیکنم!
سوجین: دارلینگ، خوب میدونی که اونم فقط برات یه زیرخواب عه که ازش خسته میشی و بعدش اونو دور میندازی.
مرد اینبار دستش رو به میز کوبید و داد کشید.
-اولن من از اون آدماش نیستم، دومن واقعا دوستش دارم و سومن، من تاحالا زیرخواب نداشم و اهل این هرزه بازی ها مثل تو نیستم.
سوجین: باید برم داره دیرم میشه.
-مراقب باش، بهت اخطار دادم که با دم شیر بازی نکنی. پس بهتره قبل این که گوه خوری کنی بهش خوب فکر کنی. میدونم غذاته ولی یکم سعی کن بیشتر بهش فکر کنی یهو رو دل نکنی! یه روز. بهت یه روز وقت میدم که ارتباطت دو باهاش قطع کنی.
سوجین نیشخندی زد: چشم قربان؛ امر دیگه ای؟ دیرم شد.
دختر کتش رو برداشت و از کافه بیرون رفت.
مرد ناسزایی زیر لب زمزمه کرد.
-معصوم بازی در نیار، خودت هم میدونی هردومون چقدر روی واقعیت رو میشناسیم. تو اون دختری که مردم فکر میکنن "وای چه دختر خوبیه! اون ی فرشتست! چقدر معصوم و پاک و مهربونه! آخی!" نیستی. تو فقط یه هرزه ای، هرزه ی توجه. یه جادوگر سلیطه که با قیافه ی پاک معصومش دیگران رو گول میزنه و وانمود میکنه که خیلی آدم مهربون و خوبی عه! درحالی که فقط و فقط ی جنده ی توجه عه!
مرد حرفهاش رو بدون هیچ تردیدی و احساس بدی، به طور وحشیانهای دردناک تو صورت دخترک کوبوند.
دختر که تا الان فقط با چشم های ناراحت و معصوم بهش نگاه میکرد، حالت صورتش تغییر کرد و نیشخندی زد.
سوجین: اوه واقعا؟ خوب منو شناختی. ولی تا اینجا کوبندی اومدی و کافه رو اجاره کرده تا به من بگی من یه هرزم؟
دختر با نیشخندی که حالا پر رنگ تر شده بود جواب داد. مرد قهوه ای دیگه سفارش داد و یه دور دختر رو از نوک انگشت تا سر برانداز کرد.
-دوستش داری؟ تهیونگ.
بدون هیچ آمادگی قبلی ای پرسید، دختر دست به سینه شد.
سوجین: اوه البته، معلومه که آره.
-بهتره ازش دور بمونی، بهت یاد ندادن که به اموال مردم چشم نداشته باشی؟ هوم؟
سوجین: اوه؟ از کی تاحالا اون شده اموال "تو"؟ اگه مال تو عه چرا هر روز با من میاد سر قرار؟ قبول کن اونم از من خوشش میاد.
دختر تمسخرآمیز لبخند زد. مرد قهوه ای که براش آورده بودن رو دوباره سر کشید.
-گفتم ازش فاصله بگیر یا مجبور میشم از راه سخت بینتون فاصله برقرار کنم. مجبورم نکن کاری کنم که به گوه خوردن بیوفتی.
سوجین: میبینیم کی اول تهیونگو به دست میاره!
مرد خنده ای عصبی کرد و این بار با صدایی بلندتر گفت.
-مراقب حرف زدنت باش! اون یه وسیله نیست.
سوجین: به هرحال، میبینیم! من اونو مال خودم میکنم.
-اگه بزارم جئون جونگکوک نیستم.
سوجین: دوستش داری، نه؟
-من دوستش ندارم، عاشقشم، و مطمئنم مثل بعضی ها فقط برای "سرگرمی خودم" ازش استفاده نمیکنم!
سوجین: دارلینگ، خوب میدونی که اونم فقط برات یه زیرخواب عه که ازش خسته میشی و بعدش اونو دور میندازی.
مرد اینبار دستش رو به میز کوبید و داد کشید.
-اولن من از اون آدماش نیستم، دومن واقعا دوستش دارم و سومن، من تاحالا زیرخواب نداشم و اهل این هرزه بازی ها مثل تو نیستم.
سوجین: باید برم داره دیرم میشه.
-مراقب باش، بهت اخطار دادم که با دم شیر بازی نکنی. پس بهتره قبل این که گوه خوری کنی بهش خوب فکر کنی. میدونم غذاته ولی یکم سعی کن بیشتر بهش فکر کنی یهو رو دل نکنی! یه روز. بهت یه روز وقت میدم که ارتباطت دو باهاش قطع کنی.
سوجین نیشخندی زد: چشم قربان؛ امر دیگه ای؟ دیرم شد.
دختر کتش رو برداشت و از کافه بیرون رفت.
مرد ناسزایی زیر لب زمزمه کرد.
۱۸.۴k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.